[ از آن شب های در جوار خودم  ِخوابگاهی، که باید بیشتر و بیشترش کنم ]

بچه ها هر کدوم روتخت دراز کشیدن  و مثلا قراره بخوابن.البته بعد چک کردن نیم ساعته گوشی.

هرکاری میکنی که بری بخوابی ولی انگار یه  چیزی ته دلت ، تو وجودت میگه فعلا وقت خواب نیست!

حتی اگه خوابت بیاد.تندی میری سمت کوله  وکتابات رو برمیداری.جامدادی رضوان رو قرض میگیری چون

خودکار آبیش خیلی خوب مینویسه.خوابت میاد ولی دلت نمیاد بخوابی.بطری آب رو از یخچال برمیداری و

میگی شب بخیر.حمیده نیم خیز میشه میپرسه: میری کتاب بخونی ؟ همراه با تحویل یه نیمچه لبخند میگی

آره.میخنده میگه ایول برو.راهرو خلوت خلوت.صدای پای خودت تو فضا پچیده.خالی بودن سالن مطالعه انگار مثل

رزو یه اتاق وی آی پی ایه. ویه استقبال مجلل از خودت با چیدن وسایل روی میز از سر ذوق.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلاگ مطالب خواندنی دیجیتال مارکتینگ آهنگری سیار،آهنگری با تضمین کیفیت کار و قیمت مناسب نمونه سوالات نقشه برداری با پاسخنامه پرشین سیمز دانلود مود سیمز silvercoder صنعت کشاورزی شهیدان تولیدکننده سیستم های روشنایی و ال ای دی در کرمان